حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

انتقام زندگی

شاد بودن تنها انتقامی­است که می­توان از زندگی گرفت. 

 ارنستو چه­گوارا

دخترک کبریت فروش

غم دل دارم غم در صدایم چون خروشانی موج زند 

غم در دل و صدا چو در چهره جلوه گشت  

پنداری که آخر است آری آخرین لحظه باشد برای من آدمی  

چو نبینی فرح تخت را دهی به هر ظفر 

چو نبینی خوشی غم دل گیری و باران را بینی 

اینطوری شد داستان دخترک کبریت فروش قصه ما 

که نه شاد زیست و نه شاد گریست 

نه شاد پنداشت و نه شاد بدید 

دخترک کبریت فروش قصه ما کبریت ها را سر در آب می کرد و به اغیار می فروخت 

که نکند لایزلی فکر بد داشته  و شهری را به آتش کشد 

دخترک کبریت فروش قصه ما شب به سحر و سحر تا شوم درد زندگی می فروخت که نانی به مشت آرد و شکمی سیر گشت... 

دخترک خشم او را بدید و نایی بر نیاورد که نکند مادر تاج به سر دلگیر شود غم او بیند و غمگین شود...

کبریت عشق

روزی فکر می کردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش می کشم ولی امروز حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست...

رازهای شگفت انگیز زندگی

زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی

برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند

برای چشمان تو؛ رحم و شفقت

برای دستان تو؛ بخشش

برای قلب تو؛ عشق

برای فکر تو؛ اعتماد

و برای زندگی تو؛ دوستی هاست

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و همه چیز را از نو شروع کند

اما هر کسی می تواند از هم اکنون عاقبت خوب و جدیدی را برای خویش رقم زند

خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که

حتما روزهای ما بدون غم خواهد گذشت،

با خنده همراه باشد و بدون هیچ غصه ای

یا خورشیدی بگذرد و یا بدون هیچ بارانی باشد، نداده است

لیکن یک قول را به ما داده که اگر در مقابل مشکلات استقامت داشته باشیم

، تحمل سختی ها را بر ایشان آسان گرداند و چراغ راه مان باشد.

ناامیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده هستند

ممکن است باعث کم شدن سرعت در زندگی شوند

ولی در عوض  از یک جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد

بنابراین روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف مکن

و با استقامت هر چه تمامتر به راهت ادامه بده

وقتی احساس شکست میکنی

که نتوانستی به آن چیزی که می خواستی برسی

اصلا ناراحت نباش

حتما خداوند صلاح تو را در این دانسته

و برایت آینده ی بهتری را رقم زده

وقتی یک اتفاق خوب یا بد برایت افتد

همیشه پی آن باش که چه معنی و حکمتی در این اتفاق نهفته است

برای هر اتفاق در زندگی دلیلی وجود دارد

که به تو می آموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی

و کمتر غصه خوری

تو نمی توانی کسی را مجبور کنی که تو را دوست داشته باشد

لیک در عوض تنها کاری که می توانی انجام دهی

این است که تبدیل به آدمی شوی که لایق دوست داشتن باشد

و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو را داند

بهتر است که غرورت را به خاطر معشوق

از دست دهی تا این که

کسی را که دوست داری به خاطر غرورت از دست دهی

ما معمولا زمان زیادی را صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن

یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم می کنیم

اما باید به جای این کار

در عشقی موجود کامل باشیم

هیچوقت یک دوست قدیمی را ترک مکن

چون هیچ زمانی کسی جای اون را نخواهد گرفت

دوستی به تمثال شراب است

که هر چی کهنه تر، ارزش بیشتر

راستی هیچ فکر کردی؛

وقتی مردم پشت سرت حرف می زنند چه مفهومی دارد؟

خیلی ساده است !

یعنی اینکه تو دو قدم از آنها جلوتری

پس مشتاقانه به مسیرت در زندگی ادامه ده

شاد باش و وجود نازنینت را از مهر و گرمای زندگی در این روزهای سرد زمستانلبریز گردان...

زنهارید

این روز چو مستی در دل دارم و چو هستی در ذهن 

به نایی نوایی گویم و به تاجی بلایی 

به رخساری بخندم و به دمی گریانم 

این روز چو کودک قهقه به دل زنم و تو را به یادی آشکارم 

به بوسه های لب دوز و لب سوز تو افتخار و به نبود نام تو بر لب غمگسار 

به فقدانت در دل صعب دارم و به رجحانت در رو شرم 

این روز به خاطر تو شعف پندارم و به خاطره تو وفق زنهارم 

آری این است حال من عاشق  

این است حال من مجنون عارف 

درویشم و گردم به دورت  

صدای بادچه اندازم و گویم به قولت 

ای مردم زنهارید که دادا زما غریب گشته شما را به مهربانی مقسوم که دادا زما غمین گشته 

یکی آوازه نازکی در پوشش مردانگی زند  و یکی در ورای زنانگی تلمس تجاسن به خود زند 

یکی نان دیگری را به نوش جان خورد یکی غم پیشرفت جار به حسادت خورد 

یکی به عینی بنده نوازی را ره چاره بیند و یکی تا کمر خم شدن را طالع خود چیند 

 

ادامه دارد...

نارسیس

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. 

                        نارسیس

داستان آدمی

بدهکار خدائیم تاجدار اوصیاء ایم پس بشنو کلامم را دادای من!

چو پریان را به امر سجده آوردی که مای اشرف به زمین آمدیم  

چو آنان را به غر و خود ستایی خواندی که زین پس خلیفه مملوک را نظاره گر باشند 

یکی آمد بهر ستم خود را فروخت به یک درهم 

یکی آمد بهر علی کین علل وجود آدمی خواندی 

یکی آمد قابیلی صفت اخوت را به تاری کشاند و خود را مظلل دنیای کم فروش ولو بی خریدار کرد 

یکی آمد چون زهرای بتول که رسم زنانگی به دیار پلیدها و ظن های بی صفت آموخت 

یکی آمد چو سلمان فارسی که مفتخر پارسی بگشت ولو اینکه دیگر سلمان نهایت حقارت به خود خرید که خون را حلال بدید و زندگی را بر خود حرام 

یکی آمد چو کشیشه بی صفت که جامه را نامه بدید و خود را به توهین چاره بدید.  

مخلص این بباشد کین دیار یار هرکه جوینده راه شهرت بگشت 

یکی به خوبی چاره بدید و یکی تعرض به کلام مقدس را سرنوشت شوم خویش

یکی زندگی را چو راه امید بدید و موفقیت را حریص بگشت 

یکی چو لجن به تمثال دفع بگشت 

آخر چنین شد داستان که شما را به دیدن حماسه حسین مفتخر کنیم و یا نادم مشهود وقایایی چون تعرض به بشر کنیم...

تاج سر

پدرم تاج سرم 

چه گویم که دلم تنگ است  

چه گویم که دلها زمن سنگ است 

پدر رفتی ز کنارم که گویی  

من هستم و این همه بارم ؟!

باری که شکست کمرم را 

با تو گفتم هرچه حرف در دلم را 

بوسیدم جای پایت  

اشک ریختم زدوری و نالیدم از فقدانت 

رفتی و ماندند نامردمی  

رفتی و ماندند انفاس بی دمی 

رفتی و گریستم به بزرگیت 

ناله دادم به حرم این همه نامردمیت 

آخ که چه گویم که دلم هوای آغوش کند 

آخ به چه گویم که ناله از خویش کند... 

قدر انسان ها را تا شیپوره هستی دمیده شده باید دانست گرنه بوسیدن کاخ خاکی آنها چیزی جز حسرت روزگارهای بر باد رفته نیست  

گرامی دانیم یکدیگر را زپی هم آئیم که غساله ثانیه قدری دیگر آید. 

 پنجشنبه (۱۷/دی/۱۳۸۸) ساعت ۷ شب

ای مردم!

مخلص این بباشد که نقاره گشته

ای مردم دادا زما غریب گشته 

ای مردم چاره جوئید

به خدایم دیگر فرصت پایان گشته 

ای مردم ز خودسری و ندامت راه بجوئید 

به خدایم دیگر انفاس بی روح گشته 

ای مردم شاد باشید 

ز حق و حقیقت طرفدار باشید  

ای مردم به کهتری مهتری را مفروشید  

به ناله و ناامیدی دنیا را مفروشید 

ای مردم به کوهی پاینده باشید 

زیر سایه او به نوایی یابنده باشید 

ای مردم به تمثال او دوست جوئید  

به سیاق او زدوست عیب مجوئید... 

پروردگارا!

پروردگارا! ما را ز خود جدا مکن به عینی دنیای ما را به خود متاع مکن... 

پروردگارا! بزرگی خود را به ما عطا بکن به ناله ای خود را زما رها مکن... 

پروردگارا! تاج خود را به ما ببخشای به کریمی خود ما را ز لغزش ها ببخشای 

پروردگارا! اشک ما را زخود مگیر به مغفرتت لذت گناه را زما بگیر 

پروردگارا! حب خود را به ما بیفزای به حقت عذاب گناه ما را میافزای 

پروردگارا! رشک زما بگیر به نفست اشک حسین زما مگیر 

پروردگارا! بهشت به ما نصیب گردان به حمدت لذت دیدار او را بگردان 

 

پروردگارا! پروردگارا! 

چه گویم که ناله گویم ز شرمساری و افاقه گویم.  

چه گویم که روی سیاه دارم جز تو اله دیگر ندارم...  

چه گویم از تو گویم از حق و حقیقت و دوست گویم  

 

معشوق من! تاجدار من! 

ناله گویم یا ناز گویم 

حق را گویم و از تو باز گویم 

بوس زنم ز خاک پایت 

اشک ریزان به گردت گردم و راز گویم 

گویم تو بودی همه نفسم 

جز تو نبودی یار و کسم