حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

دلم گرفت ..

امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت 
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد 
در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !
از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی 
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!
یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است! 
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ 
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
می خواستم ببوسمت از این دیار دور 
می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت 
نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام ! 
یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !
از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا 
بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفت
از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد 
در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت
از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو 
آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت 
ازین که باز تو نیستی کنار من 
ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت
می خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پیش 
می خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !
تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...
تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت 

رویای ما

من  من...

رویایی دارم رویای آزای

رویای یک رقص بی وقفه از شادی

من من...

رویایی دارم از جنس بیداری

رویای تسکین این درد تکراری

دردر جهانی که از عشق تهی می شه

درد درختی که می خشکه از ریشه

درد زنانی که مغموم آزارند

یا کوله هایی که توی چرخه ی کارند

تعبیر این رویا درمون  دردامه 

درمونه این دردا تعبیررویامه

رویای من اینه دنیای بی کینه

دنیای بی کینه رویای من اینه

من من...

رویایی دارم رویای رنگارنگ

رویای دنیایی سبز و بدون جنگ

من من...

رویایی دارم که غیر ممکن نیست

دنیایی که پاک از تابلوهای ایست

دنیایی  که بمب و موشک نمی سازه

موشک روی خواب کودک نمی ندازه

دنیایی که توی اون زندون ها تعطیلند

آدمها به جرم پرسش نمی میرند 

سخنان بی پایان

بازگشتم تا بگویم  باشید عامیون دلنواز این دشت خونین که مارا بس است عاشقی که ما را بس است زندگی  در این دیار خاکی زخود مردگی و افسار گسیختگی  جمعی مجنون که نبیت خواستار اعدام خویشتن را دارندچگونه گویم حلقه گمشده خود را کاین جوار ملین زبان بیچاره دارد و چشمانی مظلومانه ز خود به خود عاشقی را در دل افکار سلسال خویش سپردم که به تو گویم آری به توی گویم این کلبه خاکی که ملجا تو عالی تر از این پستی های کنونی است به تو گویم افکار خود را بشوی و ببر ز حق خود نوای دلداگی که من نیز با تو معیت اثناس حق در خور تو را پندارم که نوای حق در لبان تو جاری است و احکام حق در دستان توست

حرمتِ ویرانه های عشق

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت 
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت 
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت 
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت 
تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم 
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت 
دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم 
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت 
افشین یدالهی

ای عشق همه بهانه از توست ...

اگه مـن عاشـق ِ دیـــــوار بودم ! / ترک میخورد و یه پنجـره میشد 

اگه غـــم ِ چشامـو آینـه می دید ... / دلش درگیـر ِ این منظره میشد 

اگه تنهائیـمـو به شب میگفتم/ همه شهـر و برام بیـدار میکرد  

اگه با کـوه درددل میکـردم/صدامـو لااقـل تکرار میکرد !
نشون میدی به من بی اعتنایی! / تـو رو میخوام ولی به چه بهایی ؟!؟

شایـد با مهربونـی ِ زیـادم ... / خودمـو اشتبـاه توضیح دادم ! . . .

منم اونکه میـون ِ شب ِ تیره .. / نتونست هیچکی نادیده م بگیره !!

همونکه با نگاهش به تو فهموند ، میشه مغــرور بود اما... نرنجوند ..

میرم جایی که گریه م بی صـدا شه/ فراموش کردنم آسـون نباشه !

از این تقـدیـر می لرزه وجودم/مـن امتحانمو پـس داده بودم