-
پس نیستم
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 14:28
بخدا احساس قیمتی ندارد بخدا سنگ زحمتی ندارد اما حق من نبودم و گفتمی پس باشم که نفعمی ! صاف بودم صادق بودم راست بودم هرچه گفتمی آن بودم اما آنی نشد پس باز دوره رفتار حاضر خوب جلوه گشت. دانستم و ثابت کردم به تو به خودم که عاشق باشیم کس خریداری ندارد ... پس نیستم ...
-
سلام بر حسین (ع)
شنبه 27 آذرماه سال 1389 23:33
سلام بر حسین ، سلام بر عزیز طاها، سلام بر فرزند علی ، سلام بر تاجدار نبی، سلام بر اخوت حسنین، سلام بر کلام خدا، و سلامی به پهنای غنا به نام نامی رب الحسین زمان خواهد گفت چه گذشت و چه نوشت؟! زمانی تلقی نفس داشتیم و زمانی راه صادق، زمانی حلقه را معدوم گذاشته و زمانی نامها را خاطره، زمانی دیانت را خفت و زمانی تجدد را...
-
جنگل سیاهی
جمعه 5 آذرماه سال 1389 21:10
خدایا چه می بینم در این دنیای ناجوانمردی که بدنگاشت حتی از یکدیگر نیز بهره می کشند نگرانم و ناراحت که به کجا کشیده خواهد شد سرنوشت بندگان مظلومت بندگان مظلومت اگر نکوشند که خود را از زیر یوغ ظالمان نجات دهند تبدیل به انسان های عقده ورزی می شوند که منتظر مرحمت اند تا آنها نیز کسی زیر ظلم خود گیرند و ظالمان نادانسته که...
-
نمی دونم چه می خواهی
جمعه 5 آذرماه سال 1389 20:50
نمی دانم چه می خواهی ازین دنیای ظلمانی نمی دانم که میدانی نمی مانی؟ تو در راهی تو در این راه طولانی نخواهی داشت هیچ یاری تو تنها آمدی دنیا تو تنها می روی زین راه و خواهی دید در آخر که در دنیا و در عقبی نماند جز محبت ها و تو حسرت خوران گویی که ای دادا نبودم من در این دنیا بجز سنگی که بشکستم دل کس را بجز شیشسه که شکستند...
-
چرا باید در این دنیا
جمعه 5 آذرماه سال 1389 20:26
چرا باید در این دنیا بمانی تو تک وتنها مرا زین جاده آوردی که بینم من تو را تنها ولی من خوب می دانم در این صحرا نمی بیند کسی جز خویش و خویشان را خدا یا تو ببخش ما را شاعر: ف.ق
-
نمی خواهم دلت را من
جمعه 5 آذرماه سال 1389 20:18
خدایا فکر می کردم در این دنیای وانفسا که کس قدر محبت را نمی فهمد نمی مانم تک و تنها چرا تنها؟ من و تو با همیم آری چرا غصه خورم زین یار بی همتا ولیکن درد من است چرا آدم نمی فهمد چرا نمی خواهی جانش را چرا آدم نمی خواهد که قلبش را بیاراید چرا قلب خودش را او نمی داند که باید پر کند با عشق خدا جانم گر من خواهم که من باشم...
-
باید رفت
جمعه 5 آذرماه سال 1389 19:57
در این هوای آلوده به وهم هیچ جایی برای زندگی نیست و فقط در آن انگل های شک و تردید جای دارند بی شک باید رفت باید ذهنی ساخت با هوایی پاک گل امید در این هوای آلوده دوام نخواهد آورد این هوا این خاک این زندگی ... آلوده است باید رفت ... باید رفت ... به جایی که در آن آسمان دل بدون هیچ حائل و آلودگی دیده شود باید رفت ... به...
-
دار بزن
جمعه 5 آذرماه سال 1389 19:49
دار بزن دلت را دار بزن در این زمانه ی سربی هیچ دلی اجازه لرزیدن ندارد و دل تو به جرم لرزیدن باید دار زده شود دلت را دار بزن که این دل اینجا خریداری ندارد دلت را دار بزن ... شاعر: ف.ق
-
دستان سفیر
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 15:51
و اما آن پادشاه خوبان!آن شاهنشاه این ملک و روزگار که هرچه نای از وصلم ببردست و عذر تقصیر بخواهم! الا ای شاهنشاه و ولی، همدم بتول نازدار نبی پندار وصی و خصم دیده روزگار علی لرزه بر اندام اندازی چو گویم یا علی غلام بیتت گشته ام فاخر نشانت گشته ام چو گویم یا علی ز رب رخصت خواهم و خدای گشته ام یا علی توان و قدر و منزلت ده...
-
نمی خواهم
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 00:31
نمی خواهم نمی خواهم بمانم در این سرای زشتی در این فضای تیره نمی خواهم نمی خواهم بدانم چرا بی درد عشقی چرا بی فکر و سستی نمی خواهم نمی خواهم ببینم سیاهی دلت را که از حسد زکینه پر شده و می میره نمی خواهم نمی خواهم بگویی که آسمان دلت ابریه و می گیره اما بگو که جانم بگو که من بدانم چرا که به جای کینه به جای خشم تیره نمی...
-
انسان فراوان است اما آدمی نیست
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 00:33
انسان فراوان است اما آدمی نیست هم راه بسیار است اما هم دمی نیست مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست دل بسته ی اندوه دامن گیر خود باش از عالم غم دل رباتر عالمی نیست کار بزرگ خویش را کوچک مپندار از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت انسان فراوان است اما آدمی نیست در فکر فتح قله ی قافم که آن جاست...
-
کسی به ما نرسد
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 00:18
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را درین سخن انگار کار ما نرسد اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
-
شاید که بیاید
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 10:34
کاش آدمها می دانستند که چقدر تنهایی سخته کاش آدمها می دانستند که چقدر بدی سخته کاش آدمها می دانستند چقدر غریبی سخته کاش آدمها می داستند نظر به بد چقدر سخته کاش آنها می داستند که وجود تو در کنار ما غنیمتی است که حال به حال شدن ما را طلبید و دگرگونی طالب است. کاش می دانستند که انتظار به حق باشد بهتر جلوه کرد و منتظر به...
-
مقتضی الحال
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 00:39
روزگار برما آنچنان سایه تلمس و سنگینی روح خود را می افکند که بر پا ایستادن جان خواهد و توان گسترش نوای امید. یک بار کنایه خود را شنویم و یک بار غرور دوست را. یک بار تواضع را به آفتاب رسانیم و یک بار دوست خود را به نخوت گیریم. آری لطمه دنیا اینگونه است. قدری سخت جلوه کند که تار و پود های بافته شده اندیشه ما را به خود...
-
ناز دوست
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 23:49
در رفاقت رسم ما جان دادن است هر قدم را صد قدم پس دادن است هر که بر ما تب کند جان می دهیم ناز او را هر چه باشد می خریم
-
عید الضحی
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 23:47
بعد التحیه و السلام نهنئ و تبارک لکم و لاسرتکم عید الضحی المبارک و کل عام و انتم بالف خیر انشاء الله
-
قربانگاه عشاق
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 23:45
اگر عاشق کشی رسم و مرام خوبرویان است بکش ما را بکش ما را که دائم عید قربان است
-
کعبه دل ما
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 23:43
کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک چرا باید به دور تو بگردم ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو. با دل بیا تا من بگردم
-
بیچاره دل ماست که جز خموشی نگوییم
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 22:04
رنجور مائیم که از دل خویش زبان گویم بیچاره دل ماست که جز خموشی نگوییم چاره به کجاست که نتوان غم بیند خواه ز ما باشد، خواه دیگری، هر دو نبیند آری روزگارا سپرده شد اما کسی نپرسید چی شد دنیا و رویا! پس کجاست آن روح خدایی که در کالبد آدمی جاریست .... حال ما این روح خدائی را یافتیم اما اینگونه شد ... خداجو با خداگو فرق...
-
پدر
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 21:59
پدر ان شیشه که بر خاک تو زد دست اجل شیشه ای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ،مرگ تو شد ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک،زندان تو گشت،ای مه زندانی من از ندانستن من دزد قضا آگه بود چو تو را برد، بخندید به نادانی من آن که در زیر زمین، داد سروسامانت کاش می خورد غم بی سر...
-
آیه آغازین ۲
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 01:02
یا رب وجود آدمی نعمت و سازش حق است ،کین نعمت با وصال به کمال رسد و مجذوب گردد. پس دادار کبریا! تو را به نامت مقسوم که عرصه نمایش دوردانه ما را با فضیلت و صفیت همراه بگردان، کین وجود نازنین ما را بس است... و اما توی وجود من! حق گوئیم و حق دانیم که وجود تو نعمت و حضور تو موهبت! چه گویم که جز قاصری کلام نباشد و واژه واژه...
-
علیکم انفسکم
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 03:22
ساختن یک کلبه رویایی برای من آدمی چون یک کوه بی ستون ساده جلوه کرد. خود را به تمثال رودی در کنار صخره های حارص ولع آمیز پنداشتم و سقف تلاش و کوشش را به خود گرفته که چون مته ای الماسین بدن کوه را شکافته و مشکلات موجود و یا پسرو را از میان راه برداشته. هر چند که نتوانم گفت که کیستم و چیستم. ولی یک گویم اندر گوش عالم که...
-
قرآن ناطق و مکتوب
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 19:35
گفته های خویش را بگو که شیاطین انسان نما بسیارست.امروز وهم تعرض یافتند که مبادا قدرت نیابند دیروز قرآن ناطق بکشت و امروز قرآن مکتوب!تعجب نباشد که فرزندان قابیلی بینی.امروز هجمه جنون آمیز در سر می پروراند.به تو گفته بودم که این روزها ترفیع پا به سر گذاشته و سر دیگری پله قدوم شوم انگیز پنداشته حال ستیز پیروان عیسی و...
-
پوتین های سوال
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 12:45
هر لحظه گویی وجود آدمی در خسران و رخصار دیده و کفایت موجود به وادی سوال پنداشته. آری شرایط ممکن این چنین یادوار گشته ای . آنقدر مدعی پاکی بینی که گرویدن به گروه منکران آرزو گشته ای. من نیز با توی وجود من موافقت گشته و تنتار آدمی را به زیر پوتین های سوال مورد شتم قرار خواهم داد. من نیز به دنبال تازگی دنیای موجود و نه...
-
کیست فاتح؟
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 10:38
یا رب من لی غیرک !!! این روزها مشکلات چون کوله باری بر دوش همه جا همگام جلوه کرد گویی جزء لاینفک آدمی تلقی شود . کس نیابی بی مشکل کس نیابی بی درد گویی چون دردمند شوی اذن توگرددکه نبود آن رویا بنمادد حال زین وانفسا کیست برتر ؟کیست فاتح؟ یک پول نداشت و دیگری راه یک نگفت از رنجش دیگر باز کرد سفره اش یک ملتفت بباشد دیگری...
-
زندگی
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 10:11
زندگی ما چون خاطره ایست که بر برگه های این تاریخ نوشته می شود گویی ما واقع و خدای ما مورخ گشته ! زندگی ما چون لحظه ای فانی بر پوشش آدمی نقش بسته که شاید وجود آدمی را ارزش نهد که در این وانفسا ارزیاب خدای ما خواهد شد! زندگی چون بومه نقاشی با قلم های به جنس آدمی منقوش می گردد که حتم است روزی در نمایشگاهی جلوه قیاس گردد...
-
اثنای تنگ
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 15:21
زایده افکار آرزوست حکم پریشان آرزوست چو گویی یا علی صدق گفتار آرزوست ... نوای بی دلی دانم و لحظه را غنیم که با توی وجود من به باری درد و دلی نهم. شاد بادا که من را نسیم روی خوشت گشتی. من را نادم وظایف گفتی که مبادایی باشد یک روی با وجود شاید باشد یک حق بی وجود ... گریه تنتار بدنم را می فشاند گویی لحظه آخر به گوش رسد...
-
تضرع صاحب
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 04:48
وجود آدمی بسی مستدام باد گاهی حضور باشد و گاهی ردی . مهم نباشد که چه رسد مهم آن است که چه رسانی . هرروز و هر شب زانو به خاک مالم و تضرع صاحب کنم که دریغ نباشد لحظه ای به فانی ! آری همه دانیم این غنیمت را اما واظلمتا که به بستن العینی از وادی ذهن رهسپاریم. همه دانیم که قدر دانیم اما واحسرتا که بنده را قادر دانیم . گفته...
-
عزیز دوردانه
جمعه 16 مهرماه سال 1389 12:52
یا رب وجود آدمی نعمت و سازش حق است کین نعمت با وصال به کمال رسد و مجذوب گردد . پس دادار کبریا تو را به نامت مقسوم که عرصه نمایش دوردانه ما را با فضیلت و صفیت همراه بگردان کین وجود نازنین ما را بس است ...
-
حال عرفانی
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 15:06
ساقیان را هرزگاهی می دادند حال عرفانی و جام می دادند گفتند این کن و آن کن اعمال و اعجار را یکزمان پی هم دادند دوش هرزگاهی ز پی هم آمدند سراغ لانه های خویش آمدند غافل از آنکه سالیانست که هویت به اهریمن زکف بنمادند