حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

وصال...

جانان من

دیر زمانی است که دیگر نه تاب ماندن است و نه نای خواست رهایی

دیری است تنها به یک چیز می اندیشم،

آنچه تو می خواهی

نمی خواهم و نمی توانم جز این انتظاری داشته باشم

تنها عشقت را می طلبم که لحظه به لحظه و روز به روز بیش تر قلبم را فرا می گیرد

دنیای فراخت برایم تنگ شده که دیگر نفس کشیدن نیز برایم طاقت فرساست

برایم سخت شده که هر لحظه ضربه ای بر روحم نشیند

تلنگری دیگر کافی است تا فرو ریزم

که با فرو ریختنم کسی را یارای کمک نیست

دیری است که روح خسته و درمانده ام فقط به آرامش می اندیشد

به سکوتی در جوار دوست

به خوابی ابدی

به خوابی که وقتی چشم باز می کنم در آغوش گرمت باشم

به خوابی که بیداری اش با بوسه های شیرین تو باشد

به خوابی که بیداری اش چشم در چشم تو دوختن باشد

ریسمانی که جسمم را به دنیای مردگان وصل کرده را پاره کن  

تا در سرای جاودانگی در آغوشت بیدار شوم

که دیگر تاب جدایی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد