هبوطت مبارک باد!
چه روز پرشکوهی است که انسان خاتم ز حاتم آید و مسلک را به تاج سپارد.
چه روز پر فروغی است که خداوند عز ووجل کائنات را امر به سجده در پیشگاه ساجد بکرد.
چه روز پر زر و زیوری است که انسان به عرش کبریا تکیه زد و خود را خلیفه الله بدید.
آری زین راه چه کسانی بودند که روی سپیدی به این امر ممکن خرامیدند و چه کسانی بودند که زین را ه به فروع نشانیدند. چه بسیار کسانی بودند که بی دانسته و بی خواسته از حکمت وجود، بار بر دوش نهانیده و خود را مسافر راه باقی گذاشتند. و اما چه بسیار کسانی بودند که عطوفت و الفت را صرف و نه حرف کردند و تاج پادشاهی خداوند قادر و صاحبم را تزئین نمودند.
آری تو زین مدید کوتاه به سیاق آخرین برای من گشته ای که خود را در زمره کودکانی قرار داده ای که سالیان است که ورده زبان بی جان من شده است. شرم را رو سپید و حرمت و احترام را به عجز ولابه کشانیدی.
آری ماجرای تولد تو کنونی این گونه است:
طفل بی زبا ن و خرامیده به خون زین راه با شیون و فریاد پا به عرصه مکبرین و متکبرین نهاده و هبوط خویش را با گریه به اغیار می نشاند. زین راه ، طفل معصوم قصه ما به دست صاحب حضور و صاحب وقوع کنکاشت رشیدی و یادگیری چوبه به خاک را می ستاند که به تمثال قیاس و سیاق ماجرا نامش انسان گشته است. بنده هیچ از خود نخواه و بازیگر اول نقش قصه ما کین راه ستم بسیار بیند و با لبخندی ملیح این مشکلات پیشرو را جواب کند. در این میان سن به مقدار گردد و مقسم روزگارعقل و مهربانی را به کمال به او هدیه نماید.
به نام او...
آدم ها می آیند
می روند
و ظرف عادتشان را پر می کنند از خاطره های خوب و بد...