حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

عشق

عشق یعنی دم نیاوردن، دم بر دل هر کس نیاوردن

عشق یعنی حال زار، حال خوبی ز خود داشتن

عشق یعنی زار یوسف، کادر بر دست ز زیبایی راندن

عشق یعنی نخواستن، هیچ بر خود و او یک جا نخواستن

عشق یعنی لبیک، لبیک به اوی و هرچه ز او گفتن

عشق یعنی بودن ،در ورطه جنون ز لبها بودن

عشق یعنی یعقوب نبی، چشم براه یوسف دوختن

عشق یعنی مجنون ما، ز ظن لیلی بر نخاستن

عشق یعنی فرهاد و تیشه ،کوه را ز خشم دوری گسیختن

عشق یعنی یوسف، براه معبود و ایزد هرجا گریستن

عشق یعنی یوسف ،ز دنیا و رویا اورا خواستن

 

در این روزگار خصیم که هرکس ظن خود کند و فکر بد ز برادر، در این روزگار بی هیا هوی پرست ، دراین زمانه بی چون و چرا رفتن، کس نیافتی که تلمس عشاق کند ، کس نیافتی که مسرور جوار نشینی معشوق خود کند. هر کس بینی ز دری جست و خیز تالاب گردد و ناله و شکوه از بر معشوق نمای خویش کند. آری معشوق این روزگار جحیم پول است نه روح آدمی است . معشوق جوی این دوره تکرار نپذیر به تمثال نغیر دل خرمای تموز جنوب باشد . آری مشبه الملک این اتفاق این گونه به میدان قیاس آید. آری آنقدر کم بینی که هیچ نبینی بهتر جلوه گر باشد و هیچ نخواهی مهتر.

 

معشوق ما توئی که در حال شاد و زار ما همدم بودی

معشوق ما توئی که در نوای بی دلی یار بی غم بودی

معشوق ما توئی که در زمان و حال ما کم بودی

معشوق ما توئی که زین سرمای زیستن شرم بودی

نظرات 1 + ارسال نظر
انار شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 http://www.anaarak.blogfa.com

به نام او...
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد