سلامی به درد دردمندان عالم سلامی به گرمی خون آدم و سلامی به سردی روح مردگان
امروز چو شاد شوم خجل از منت دیگران
امروز چو نادم کار خود شوم رحمت از غائب آید
خبر سرد اندام نحیفم را به هم می فشارد و گلوله های باران صورتم را به پهنای آبی دریا هل هله کنان سیر می کنند...
خدایا چه گویم که الکن باشد زبانم از گفتن حال دلم
خدایا چه گویم که سردی تنتار بدنم را به لرزه آورده
خدایا یکی غرق در تبحس و تفحص زیبایی این لجن زار بگردد و یکی شاهد غرق شدن اندام پاک خویش در ورطه تیمار باشد
خدایا یکی روز شب شود و شب روز شود و یاد از تو بر نیاورد و یکی با زبان دل با توی صاحب سخن بگوید
خدایا خدایا! براستی چطور دل بر آوردی که شاهد سوسوی مادری باشی که مشهود التیام جگر گوشه خود باشد...
خدایا خدایا! چطور بر خود تاب آوردی که ناظر این حکم موی کنان خویش باشی
حال فرق من با تو احساس شود. گر من در این حال زار بودم تمامی اموال و املاک مفتخر خویش را برای نشان از قدرت خویش می نگاشتم اما توی عزیز و حکیم او را با خود می بری که جای او در آغوش گرم تو خالی است
هیچ نگویم بهتر است که فرط کلام عجولی به بار آورد و خجلی بر من...
هیچ نگویم بهتر است که گریه و بغض در تار و پود اندامم موج می زند
هیچ نگویم بهتر است که ما را چه به این حکمت والا که همه به خوشی سیر و دوردانه ما به امید تو مالک...
رخصت گریه خواهم رخصت ضجه بر این روز جحیم نه به خاطر این حکمت بی چون و چرا و نه بخاطر این ظاهر تیمار ...
آری بگذارید بگریم به حال زار خویش...
به نام او....
خدا را پشت تمام درهای بسته یافتم... که آغوش گشوده برای بندگانش. اوست که چون حسی گرم در شریانهایمان جاریست و اوست حکیم صاحب دل که دلش دریای بی کرانه است....
از این همه لطف نمی دونم چطور تشکر کنم. تو مهربانی و مهربانیت زیباست....درست مثل صاحب نامت.