حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

مانا باشید

این شب و این روز خواندم و خواستم که پدیدار درحضور او شوم اما واظلمتا که صدای بادچه موزون وجود تاجدار حق بود و نوای امید هنوز پدیدار حضور گشته... 

آری صدای مانای او نای از برم برد و حال او تاب از برم خورد. چه کنم که من نیز ظلم دیده روزگاز خصیم و سرگردان هستم.  

حال مانای دوست داشتنی قصه ما خصیم روز گار مرسوم گشته و حال خود را به انفاس جگر سوز و لب دوز این سرزمین باخته... 

حال دخترک کبریت فروش و شاهزاده قصه ما به سان التیام سهراب رنجور آمده که نه رزم دیده و نه عزم کاهیده لیک داستان محزون به تمثال خلق لب بر نیاورده که هر چه ظلم است از آن مظلوم است... 

مانا بودن و سرافراز بودن قصه ای باشد که لطمه دنیای کم فروش و شایدی بی فروش به مانای ما باشد اما فریاد هیهات من ظله چه سود باشد که یکی خصم بدید و یکی رنج یکی پول ببرد و یکی سود بخورد. یکی لب بر نگفت و یکی لب بر نخورد. یکی بکاست و گریست و یکی نیامده برفت. مانای قصه ما آخرین ببود که نه سر در افکار ظلم بکرد و نه سم در غذای دوست. زان راه صعب زمزمه دوست بکرد و توشه بر راه گرفت.  

مانا باشید... 

الهم اشفا کل المریض به حق المریض الکربلا...

نظرات 1 + ارسال نظر
انار چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 http://www.anaarak.blogfa.com

به نام او ....
ممنونم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد