ما را دمی باشد از تو یال و پری باشد
ما را فرصتی باشد از تو جلوه گهی باشد
ما را دوست باشد از تو منتی باشد
ما را شهی باشد از تو درگهی باشد
چه گویم که الکنست نای از من بردن است
چه گویم شرم باشد از تو خجل کردنست
به تفرج کلام و تمتع زمان و تحجر مکان فرصت بدید و محیط را بر خود آشکار گشته که نوای بی دلی باشد و صدای بی نهیب.
به ذات سترگ و ظاهر نصیب فرصت انداخت و مطلع بدید که حتم است حق است در این ره بی وصال. ..
جامع را کنکاشت و حق را پنداشت که فرصت را بی چاره دید و حق مطلب ادا نمود در ورای چادر متین. ..
مخلص این بباشد که میدان بدید و میدان گذاشت که خود بشناسد و خود برافراشت پرچم تسلیم و مطلب بگفت...
هستیم و هرچه هستیم حق بر آن است
نه تظاهر سعی شد نه ریا در آنست
گویی قصور پنداشته و کوته بدید
اما فرصت بداشت و رخصت بدید