نمی دانم چه می خواهی
ازین دنیای ظلمانی
نمی دانم که میدانی نمی مانی؟
تو در راهی
تو در این راه طولانی
نخواهی داشت هیچ یاری
تو تنها آمدی دنیا تو تنها می روی زین راه و
خواهی دید در آخر
که در دنیا و در عقبی
نماند جز محبت ها
و تو حسرت خوران گویی
که ای دادا
نبودم من در این دنیا
بجز سنگی که بشکستم دل کس را
بجز شیشسه که شکستند دل من را
نبودم در این دنیا جز وانفسا
نبودم در این دنیا جز کلام حقی
نبودم در این دنیا جز یک احساس سختی
نبودم و نبودم من در این صغرا
بجز احساس سنگی
بجز حس نبوت
ندارم من در این دنیا
جز یک خدای مهربون
که رد پایش رده فرشته است
که حتم است حق است ما رو تنها نگذاره
زین کلام قدار و جرار به تو گویم که چون سنگ ایستم در مقابل زشتی چون سنگ ایستم مقابل بردگی و چون مشک بوی طراوت حق را پراکنم که ما را نیز علمی بباید
راوی:ف.ق و یوسف تمثیلیان
خیلیقشنگ بود دمت گرم