حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

نمی خواهم دلت را من

خدایا فکر می کردم  

در این دنیای وانفسا 

که کس قدر محبت را نمی فهمد  

نمی مانم تک و تنها  

چرا تنها؟ 

من و تو با همیم آری 

چرا غصه خورم زین یار بی همتا 

ولیکن درد من است  

چرا آدم نمی فهمد 

چرا نمی خواهی جانش  را

چرا آدم نمی خواهد  

که قلبش را بیاراید 

چرا قلب خودش را او 

نمی داند که باید پر کند با عشق 

خدا جانم 

گر من خواهم که من باشم بدین گونه 

جوابت را چه خواهم داد 

آنروزی که گویی تو:  

نمی خواهم دلت را من بدین گونه 

به سان آن کویری که 

ندیده بر خودش آبی  

به سان ابر باران زای نادانی  

ندانسته کی باید حضور یابد 

به سان آن درختی که 

نخواهد سایه اش را رایگان بخشد

نمی خواهم دلت را من 

برو بگریز و بازم گو 

چرا باید که پر سازم 

دلم را با هوای عشق 

شاعر:ف.ق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد