حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

حرف های کودکانه

رد پای یک غایب

پوتین های سوال

هر لحظه گویی وجود آدمی در خسران و رخصار دیده و کفایت موجود به وادی سوال پنداشته. آری شرایط ممکن این چنین یادوار گشته ای . آنقدر مدعی پاکی بینی که گرویدن به گروه منکران آرزو گشته ای. من نیز با توی وجود من موافقت گشته و تنتار آدمی را به زیر پوتین های سوال مورد شتم قرار خواهم داد.

من نیز به دنبال تازگی دنیای موجود و نه دنیای مجبور گشته ام. این چنین گویم که از هر آدمی یک نوار ردپای نوئینگی یافته ام. تن خود را به آنها صیقل داده و عزم کارزار پنداشته. کس نگوید من آدمی به ذهب و دیانت منکر و مدعی شوم که نیستم در حد آن . هرچه بوده لطف صاحب و دلداگی و عشقبازی ایشان، من را نیز مبتلا بگشته. اینک نگویم و انگاره دیانت یزیدانه نتوانم گفت اگر خدایی است با جان و دل باید داشت نه به ظاهر کمینه ریش و تسبیح مومنی. براستی کلمات من نیز مشتبه راهگشای مشکلات پیشروی آدمیان متضرر و ریاکار شده است. من چه گویم که یک انسان بیست و اندی ساله جلوه اشباع گشته که به تمثال قیاس درآمده و به دهکده معمول مستمر خواهد شد.

آری من نیز مدعی خدایی گشته ام که  به دیده اغیار منکران به وادی لجبازی و شایدی نقاط کور دین و دیانت پنداشته. اما خدای من مفتخر توفیر با اغیار دارد. صاحب من آن است که محاسن و جامه ریاکارانه را رد خواهد کرد و روی ملامتیان به ما معطوف داشته. صاحب من معشوق من است. من فرهاد دیده، دیوانه شیرینی و حلاوت بوی خوش آن روح  لطیف خواهم بود. آنقدر دل ببرده که با درد ودل کودکانه اش چشم به خواب سپرده و سحر را با ندای او برخواسته.

گفته بودم پیرو محمد باید کنید                    لیک نباشد امت بی چون وچرا جان نثاری کنید

گفته بودم چون علی شجاعت باید کنید         لیک نباشد ریای او را راهگشا باید کنید

گفته بودم چون بتول عفت را چاره کنید        لیک نباشد  به وادی پول زن خود را چاره کنید

گفته بودم چون حسن متین باید کنید            لیک نباشد زیر ابرو و لحن دخترانه چاره کنید

گفته بودم چون حسین فداکاری کنید            لیک نباشد چون سگی دیگری را به میدان کنید

گفته بودم ره سجادی او را کنید                 لیک نباشد در بر هر انس موجز تا کمر سجده کنید

گفته بودم چون محمد علم آموزی کنید             لیک نباشد علم را به وادی مخروب کنید

 گفته بودم چون صادقم شیعه را فاخر کنید           لیک نباشد روی شیعه را مکروه کنید

گفته بودم چون باب الحوائج رد مشکل کنید          لیک نباشد که در بر هر دوست فرط مشکل کنید

گفته بودم چون غریبم ضمانت آهو کنید             لیک نباشد شاهد را به کذب مخروب کنید

 گفته بودم چون بزرگان، الم را فراموش کنید         لیک نباشد چون مشکلی آید سر به زانو کنید

گفته بودم چون قائمم ندای منتظر کنید               لیک نباشدچون الافان سر در برف فرو کنید

جالب آن است که هر کلامی که گویم به نام او مختوم خواهد شد و من ندانم که سر به کجاست اما هرچه هست راز بندگی است نه مسلمان القاگر ترس به تو. اگر گویم خدا چون بی کسی چاره گشته که افضل ترین لقب به ظن من درویش، صاحب خواهد بود. پس به یاد داشته باش من همیشه گویم صاحب من لیک با اغیار هرچند نغیری توفیر بباید پنداشته.

مخلص آن است که تو را به وجودت، من را به جلوه قیاس نپنداشته و هرچه گویم از آن خود دانسته و مورد لطف خود قرار داده که توان به وصال صاحب فضیلت من خواهد بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد