این شب ها خیلی چیزها می خواهی .چیزهای بزرگ چیزهای کوچک چیزهایی برای خودت و چیزهایی برای دیگران. هیچ فکر کرده ای چه بخواهی!
می خواهی خط خوردگی هایت را نبینند. غلط هایت را لاک بگیرنند. قفسی بزرگ تر برای مرغ عشقت دانه ای برای گنجشک های پشت پرده. ابر برای درخت خشک خانه مادر بزرگ... همین.
هیچ خواسته ای دخترکی عروسک باشد؟ خواسته ای طره ی دختران زیتون پریشان نباشد و گوش پسرانش مخدوش نشود؟ دجله کجای آرزوهای توست؟ هیچ می دانی او چه می خواهد؟ از تو و این که تو چه بخواهی. هیچ خواسته ی صدای مردی دل زمین را بلرزاند؟ رهایی خواسته ای؟ او را خواسته ای؟ برای او خواسته ای ؟ این شب ها باید خواست. باید بیشتر خواست. باید همه چیز را خواست. برای همه خواست. از گنجشک های پشت پنجره تا زیتون های شکسته تا دل زمین و آن مرد. باید خواست برای همه...